یابن الحسن! روحى فداک! متى ترانا و نراک؟

این روزها صدای پای قافله بار دیگر از کربلا به گوش می‌رسد.

چهل روز پیش کاروانی قصد داشت از این دیار بگذرد و به داد کوفه و کوفیانش برسد.

گل‌های رشید خاندان نبوّت و صحابی پیامبر اسلام (ص) همراه این قافله بودند.

کودکان آل رسول (ص) گرداگرد کاروان می‌دویدند.

طفل شیرخوار اباعبدالله (ع) در آغوش مادر آرمیده بود و دختران حرم نظاره‌گر خواب آرام و شیرین پارۀ تن امام...

زینب (س) نظاره‌گر دو علمدار و برادر خود بود و به قامت‌ رشیدشان بر خود می‌بالید.

چه کاروان سراسر نوری... چه مردمان منتخبی.... چه نیکوسرشتانی ....

خوشا به سعادت آن کاروانیان که سرور جوانان بهشت قافله‌سالارشان بود.

 

چهل روز می‌گذرد و باز هم همان قافله است که این بار قصد کربلا دارد...

ولی آیا این همان قافله است؟

پس علمدار بلند قامت قافله کجاست؟

چرا رباب دیگر فرزندش را به آغوش ندارد؟

پس سه سالۀ کاروان کجاست؟

کجاست سبط پیامبر (ص) که شبیه‌ترینش بود؟

کجاست عموی کودکان قافله؟

کجایند برادران و پسران زینب (س)؟

آیا این همان قافله است که چهل روز پیش، قصد گذشتن از کربلا را داشت؟

آیا این زن خمیده همان است که در خانۀ پیامبر (ص) بزرگ شده بود؟

کجاست برادر زینب (س) که ساعتی از او دور نمی‌شد؟

مگر مادرش زهرا (س) سفارش نکرده بود که حسین‌ش (ع) را تنها نگذارد؟

پس حسین‌‌ش (ع) کجاست؟

چه بر سر این کاروان آمده است که شال عزا به گردن دارند؟

آیا این همان قافله است؟

 

چه گهرهایی با ارزش در این سرزمین جا گذاشته‌اند که دوباره به سویش باز گشته‌اند...

مگر کودکان هوای مدینه نکرده بودند؟ پس چرا دوباره کاروان راهی کربلا شد؟

 

شاید فراموش کرده‌ام که کاروان دیگر کودکی ندارد.........

 

آقای من؛ چشم به راه روزی هستیم که بیایی و انتقام رقیه و سکینه و زینب و ام کلثوم را از دشمنان خدا و دینش بستانی؛

منتظر روزی هستیم که نوای أنا المنتقم تو را بشنویم.......

آجرک الله یا بقیة‌الله

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد